بنام خالق زیباترین داستانها
صدای دلنشین اذان می آمد .. مسافر نداشت و نمازگزاران یکی یکی وارد مسجد میشدند.
با خوشحالی تمام پارک کرد ، سریع ترمزدستی را کشید و در ماشین را باز کرد . هیچ چیزی برایش لذت بخش تر ازنماز اول وقت در مسجد نبود .
که دستی به ماشین خورد . تاکسی ...
صدای مظطرب خانمی بود با بچه ای در بغل : آقا ببخشید ، مستقیم ، مستقیم ، بیمارستان کودکان .
لحظه ای تردید کرد . اما مسیر کاملا مستقیم بود ...